2 ـ صبر و حوصله
روزی زنی نزد او آمد وگفت: مادری پیر دارم که در مورد نماز خود اشتباهی کرده و مرا فرستاده تا از شما مسئلهای را بپرسم.حضرت زهرا (س) سؤال او را پاسخ فرمود، زن برای بار دوم وسوم مسئلهای پرسید و پاسخ شنید اینکار تا ده بار تکرار شد و هر بار آن بانوی بزرگوار ، سؤال وی راپاسخ فرمود. زن از رفت و آمدهای پی در پی شرمگین شد و گفت: دیگر شما را به زحمت نمیاندازم. فاطمه (س)فرمود: باز هم بیا و سوالهایت را بپرس ، تو هر قدر سؤال کنی من ناراحت نمیشوم. زیرا از پدرم رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: روز قیامت علمای پیرو ما محشور میشوند و به آنها به اندازه دانششان خلعتهای گرانبها عطا میگردد و اندازه پاداش،به نسبت میزان تلاشی است که برای ارشاد و هدایت بندگان خدا نموده اند.[2]
3 ـ عدم تعلق به زینتهای دنیوی
امام سجاد(ع) فرمودند: «اسماء بنت عمیس» برایم نقل کرد که من نزد (جدّه تو) فاطمه(س) بودم هنگامی که رسول خدا (ص) بر او وارد شد و او گردنبدی از طلا به گردن داشت که امیر المؤمنان علی(ع) از سهم خود از غنائم برای او خریده بود، پیامبر فرمود: «ای فاطمه! (شایسته است که از این زینت حلال پرهیز نمایی تا) مردم نگویند فاطمه(س) دختر محمد لباس جبّاران را بر تن میکند.»
حضرت فاطمه(س) گردن بند را فروخت و با آن بندهای را خریداری و آزاد ساخت، و رسول خدا (ص) از این کار وی شادمان شد.[3]
در روایت دیگری امام باقر(ع) فرمود: رسول خدا(ص) چون میخواست به سفری برود با هرکس از اقوامش خداحافظی میکرد و با آخرین فردی که خدا حافظی میکرد فاطمه(س) بود و شروع سفرش از خانه او بود، و چون باز میگشت ابتدا نزد فاطمه میرفت و دیدار اقوام را از او شروع میفرمود.
یک بار پیامبر (ص) به سفر رفت و علی(ع) نیز از غنائم جنگی چیزی به دست آورده و به فاطمه داده و رفته بود، و فاطمه(س) با آن، دو النگوی نقره و پردهای تهیه فرموده و پرده را جلوی در آویخت؛ چون رسول خدا(ص) بازگشت، به مسجد داخل شد و سپس همان طور که عادتش بود به سوی خانه فاطمه(س) آمد، فاطمه(س) شادمان برخاست، و با شور و شوق به سوی پدرش شتافت؛ اما پیامبر چون النگوی نقره را در دست او و پرده را بر در خانه مشاهده کرد. (پیش نیامد) و در جایی (کنار خانه) نشست که فاطمه(س) را میدید، فاطمه(س) گریست و اندوهگین شد و گفت: «پیش از این با من اینگونه رفتار نمیفرمود.»
پس دو پسر خود (امام حسن و امام حسین(ع) را فرا خواند و پرده را از درب خانه کند و النگوها را از دست در آورد و النگوها را به یکی و پرده را به دیگری داده و به آنان فرمود: «نزد پدرم بروید و از من به او سلام برسانید و بگویید: ما پس از رفتن شما به سفر غیر از تهیه اینها کار دیگری نکرده ایم، اینک هر طور که مایل هستید آنها را به مصرّف برسانید؛ آن دو از طرف مادر این سخن را به عرض پیامبر (ص) رساندند، رسول خدا (ص) آن دو را بوسید و در آغوش کشید و هر یک را بر یک زانوی خود نشاند آنگاه فرمان داد آن دو النگو را شکسته و قطعه قطعه کردند و اهل «صفّه» را فرا خواند ـ و آنان گروهی از مهاجرین بودند که نه خانهای داشتند و نه مالی ـ و تکههای النگو را در میان آنها تقسیم فرمود و سپس پرده را ـ که پارچهای طولانی ولی کم عرض بود ـ میان افرادی از آنان که برهنه بودند و پوششی نداشتند تقسیم کرد ... .
آنگاه رسول خدا (ص)فرمود: «خداوند بر فاطمه رحمت آوَرد، همانا خدای متعال به جهت این پرده از لباسهای بهشتی به او خواهد پوشاند و به جهت این النگوها از زینتهای بهشتی به او عطا خواهد کرد.»[4]
4 ـ راستگوترین بانو
«عایشه» گفته است: «هرگز راستگوتر از فاطمه(س) ندیدم جز پدرش رسول اکرم (ص).[5]
5 ـ زاهد در زندگی
از امام صادق(ع) و نیز از «جابر انصاری» نقل شده است که: «پیامبر (ص) ، فاطمه(س) را دید که لباسی خشن بر تن دارد و به دست خویش (آسیا میگرداند و) آرد میکند، و درهمان حال فرزند خود را شیر میدهد، اشک به چشمان پیامبر آمد و فرمود: «دخترم تلخی دنیا را به عنوان مقدمه شیرینی آخرت تحمل کن»
عرض کرد: «ای رسول خدا! خداوند را بر نعمتهایش ستایشگر و سپاسگزارم.»
و خدای متعال این آیه را نازل فرمود: «و لَسَوف یُعطیک رَبُّک فَتَرضی[6]: و بزودی؛ پروردگارت (آن قدر) به تو عطا خواهد کرد تا راضی و خشنود شوی»[7].
6 ـ مقام خوف و خشیت از خدا
هنگامی که آیه «و إنَّ جهنَّم لَمَوعدهُم اجمَعین لها سبعهُ ابوابٍ لِکلِّ بابٍ مِنهم جُزءٌ مَقسومٌ؛ دوزخ میعاد گاه همیشگی ایشان است که هفت درب دارد و برای هر دربی سهم معیّنی از ایشان خواهد بود» نازل شد، رسول خدا (ص)به صدای بلند گریست، و اصحاب او از گریه آن بزرگوار گریستند امّا نمیدانستند جبرئیل چه به او فرود آورده است، و (از هیبت پیامبر) هیچ یک توان آن که با او سخن بگویند نداشتند، و پیامبر (ص) چنان بود که چون فاطمه(س) را میدید شادمان میشد، به همین جهت سلمان به خانه فاطمه(س) رفت تا او را از قضیه آگاه سازد، و آن گرامی را دید که مقداری جو را آسیا میکند و میگوید: «و ما عند الله خیرٌ وَ أبقی؛ آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است.»[8] عبایی پشمین بر تن داشت که دوازده جای آن با لیف خرما وصله شده بود. سلمان وضع پیامبر (ص)را و این که جبرئیل به او چیزی فرود آورده است به فاطمه(س) خبر داد و آن گرامی برخاست و همان عبای وصله دار را بر خود پیچید (و حرکت کرد)، سلمان (از مشاهده آن بسیار متأثّر و اندوهگین شد و) گفت: «دریغا، دختران کسری و قیصر ابریشم و حریر میپوشند و دختر محمد (ص)عبایی پشمین بر تن دارد که دوازده جای آن با لیف خرما وصله شده است!»
حضرت فاطمه(س) بر رسول خدا (ص) وارد شد و سلام کرد و عرض کرد: «پدر جان! سلمان از لباس من تعجب کرده است، در حالی که سوگند به خدایی که تو را به حق مبعوث فرمود، پنج سال است که من و علی(ع) از اثات زندگی چیزی نداریم جز پوست گوسفندی که روزها روی آن به شترمان علوفه میدهیم و شبها بستر ما است، و بالش ما از پوستی است که درون آن از لیف خرما پر شده است!»
پیامبر فرمود: «ای سلمان! دختر من از گروه پیشگامان و سبقت گرفتگان (به سوی خدا) است.»
حضرت فاطمه(س) عرض کرد: «ای پدر فدای تو بشوم چه چیزی موجب گریستن شما شد.»
پیامبر از آیهای که جبرئیل فرود آورده بود به او خبر داد، فاطمه(س) چون آیه را شنید چنان گریست که بر زمین افتاد، و پیاپی میگفت: «وای، وای بر کسی که در آتش دوزخ افتد ...»[9]
پی نوشت ها:
[1] ـ بحارالانوار، ج 43، ص 191
[2] ـ کفاش، حمیدرضا، 75 درس زندگی از سیره عملی حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها صفحه 29
[3] ـ بحار، ج 43، ص 81 ـ عیون اخبار الرضا ـ علیه السّلام ـ ، ج 2، ص 45 ـ و نیز خلاصه ای از این روایت با اندک تفاوت در مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 121.
[4] ـ بحارالانوار، ج 43، ص 83 ـ84، مکارم الاخلاق، چاپ بیروت، ص 95 ـ 94.
[5] ـ بحار، ج 43، ص 53 ـ کشف الغمّه، ج 2، ص 30 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 119.
[6] ـ سوره «والضَحی»، آیه 5.
[7] ـ بحار، ج 43، ص 85 و 86 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 120 ـ منتهی الآمال، ص 161 ـ بیت الاحزان، ص 24 با حذف قسمت آخر روایت.
[8] ـ سوره قصص، آیه 60 و سوری شوری آیه 36.
[9] ـ ریاحین الشریعه، ج 1، ص 148 ـ بیت الاحزان، ص 28 و 29.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: